عشق ما آنیساعشق ما آنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

♥♥آنیسا فسقلی♥♥

من اومدمممممممممممم

سلام سلام دوست جونا ببخشید دیر اومدم این دختری پوست سر منو کنده اگه براتون بگم این 18 روز چه بلا هایی سرم اومد های های به حالم گریه میکنید اول از همه اینکه بنده روز 4 به بعد تنها بودم و هیشکی پیشم نبود نه مامانم نه مادر شوهرم چون مامانم مجبور شد بره مسافرت مادر شوهرمم شوشو ش تازه از مسافرت اومده بود موند پیش اون  . یعنی یه هفته اول کلا من فقط گریه کردم ولی الان خداروشکر خیلی بهتره دارم از پس کارام بر میام یه کمم دستم راه اوفتاده دیگه همه اینا یه طرف مهمونا که میومدن یه طرف درد بخیه هام یه طرف دیگه پیر شدم ولی همش به داشتن دخمل گلم می ارزید بچه ها عین دیوونه ها دوسش دارم میمیرم واسش به خدا اگه بدونین اولین بار که نشونم دادن...
25 ارديبهشت 1391

قالب وبلاگ و دایی سهراب و واکسن 2 ماهگی

قربونت برم من مامانی امروز دایی سهرابت برات یه قالب وبلاگ خوشگل طراحی کرد و برات گذاشت . من که عاشقش شدم . عاشق اون کله کوچولت اون کنارا شدم . دایی سهراب جونم دستت درد نکنه عشقممممممم .آنیسا برات 1000 تا بوس فرستاد بابت این کادو خوشگلت . دوست داریم 1000 تا عزیزه دلم   ******************************************************  حالا از امروز بگم برات مامانی . الهی بمیرم برات امروز صبح با بابایی شما رو بردیم برای چکاپ ماهیانت پیش دکتر . دکتر گفت همه چیز شما خوبه و خدارو شکر وزن گیریت و قدت و دور سرت نرمال نرمال بود و من از این بابت خیلی خوشحالم . ماشالله هزار ماشالله مامانی . بعدش به بابایی گفتم بریم بپرسیم خانه بهداشت نزدیک خو...
25 ارديبهشت 1391

خاطره زایمان

مامانی بعد از 2 ماه میخوام خاطره زایمانم و برات تعریف کنم : اول بگم من از روز اول که فهمیدم تورو دارم گفتم میخوام نی نی رو طبیعی به دنیا بیارم . نمیدونم چرا ولی اصلا تمیترسیدم و دایم برا بابایی از مزایای طبیعی میگفتم و اونم راضیه راضی بود تا ماه نهم . 40 هفته گذشت هر روز که از خواب پا میشدم به خودم میگفتم یعنی ممکنه امروز نی نی بیاد با کوچکترین دردیکه حس میکردم خوشحال میشدم به خودم میگفتم که دیگه وقت اومدنته . اما شما انگار نه انگار مامانی شد هفته 41 تو هنوزم نیومده بودی . دیگه واقعا افسردگی گرفته بودم همش گریه میکردم . بیچاره بابایی خیلی مارو تحمل کرد مامانی . خلاصه اینکه ما رفتیم تو هفته 42 بازم نه . دیگه یه شب شاکی شدم با گریه به بابایی...
23 ارديبهشت 1391
13797 0 27 ادامه مطلب

1 ماه و 29 روزگی دخملی

وای الهی قربونت برم مامان . دختریه من دیشب با بابایی انقدر از دستت خندیدیم . ساعت 2 شب بود ما با 1000 دردسر تورو خوابوندیم و اومدیم یه کم بشینیم پیش هم  حرف بزنیم . 5 دقیقه نگذشته بود دیدیم از تو اتاق صدای ملچ ملوچی میاد اومدیم بالا سرت دیدیم 2 تا دستتو کردی تو دهنت و چنان مک میزنی که نگو خواستم قورتت بدم همون موقع . تا مارو دیدی یه خنده خوشگل تحویلمون دادی و دوباره رفتی سر کار خودت . خلاصه بیدار شدی و رفت تا 2 ساعت دیگه که بخوابی شب زنده دار من اینم عکسش :     راستی اینم عکس حموم 40 روزگیت یادم رفته بود بزارم خانومم : ...
23 ارديبهشت 1391

1 ماه و 28 روزگی دخملی

عشقم هفته پیش با بابایی و عمه گلی رفتیم برا شما از سیسمونی شمیم تو گوهردشت 2.3 دست لباس خوشمل خریدیم . امروزم روز مادره داریم میریم خونه مامان بزرگ برای همین برا اولین بار تنتون کردیم انقدر ناز شدی که نگو . عاشق این لباس گربه ایتم : ...
22 ارديبهشت 1391

1 ماه و 27 روزگی دخملی

الان ساعت 3.44 دقیقه ی صبح . آنیسا همچنان بیداره و با چشای خوشگلش  داره به من نگاه میکنه . کلا خواب نداریم I LOVE YOU PMC وای خدا دارم میمیرم از خواب ************************************************************** مامانی هروقت این لباسرو میپوشی عین پسرا میشی  . من بهت میگم اصغر آقای منی شما . توام ذوق میکنی میخندی عشقمممممممم . منم ضعف میرم برا شما.واسه همین عکسشو گذاشتم ...
21 ارديبهشت 1391

1 ماه و 25 روزگی دخملی

الهی مامان قربونت بره انقدر خانوم شدی عسلم . 2 روزه کارای جدید یاد گرفتی دستت و مشت میکنی میکنی تو دهنت و تند تند دستت و لیس میزنی . انگار یک سال شیر نخوردی . یه ملچ ملوچی راه میندازی که نگوووووووووووو . دوست دارم قورتت بدم . تمام دستت و یقه لباستو و صورتت و آب دهنی میکنی بعدشم بغلت که میکنم میمالی به صورت من . یه کار دیگه ام یاد گرفتی عشقم وقتی میخندی آخرش یه جیغ میکشی که دلم برات ضعف میره . راستی دختری مامان برعکس همه نی نی هایی شده که مامان تا حالا دیده : 1 . وقتی بغلت  میکنیم گریه میکنی دوست داری همش رو زمین باشی و باهات بازی کنیم . 2 . عاشق قطره هاتی برا همین قطره AD رو قطره قطره میچکونم رو زبونت تا مزشو بچشی تموم میشه بازم م...
19 ارديبهشت 1391

1ماه و 14 روزگی

مامانی دیگه کم کم داری برا خودت خانمی میشی . از وقتی خندیدن یاد گرفتی دل من و بابایی و بدجوری بردی . وقتی میخندی تمام سختی هایی که تو اون روزای اول کشیدم و یادم میره . خلاصه اینکه میمیرم برا اون خنده های نصفه نیمت عشقممممممممممممممم حالا از بابایی بگم برات : انقدر عاشقته که نگو اگه بگم تمام شبم با آنیسا حرف بزن نه نمیگه . تو مهمونیا همش چشش دنبال تو مخصوصا اگه یکی بغلت کنه . 5 دقیقه میتونه دووم بیاره بعد پا میشه میگه : بابا بدید بچمو دلم براش تنگ شده . به این بهونه از دست همه میگیرتت . تمام روز داره قربون صدقت میره . خداییش فکر نمیکردم اینطوری بهت ابراز احساسات کنه فکر میکردم خجالت بکشه . ولی نهههههههههههههههه جلو همه از نوک پات قربون صدقت...
8 ارديبهشت 1391

39 روزگی آنیسا

سلام دوستای گلم . عاشقتونم مهربونا . به خدا این نی نی واسه من وقت نزاشته که یه سر بیام پای نت . انقدر بد اخلاقه همش سرم داد میزنه . دعوام میکنه بابا من تو زندگیم از هیچ کس حساب نمیبردم ولی از این دختری عین چی میترسم . تا داد میزنه خبردار وای میسم حال و روزم دیدنیه واقعا . از کمبود خواب دیگه دارم میمیرم اینم عکس 39 روزگی دختر مامان سالی یه دفعه اینطوری آرومه به خدا ...
3 ارديبهشت 1391
1